Monday, May 26, 2008

فوران واژها در من. می خواهم کلمه شوم. شوم موچ کلمه بر کاغذ, بر زبان, بر باد, بر ابدیت جاری. روزی در غروبی وقتی تنها شدی می خوانی مرا. زنده می شوم در رقص کلمات. مرا از زندگانی همین بس.

tnx.

Thursday, May 15, 2008

please another chance! I said plzzzzzzzzzzzzz!
I feel G.U.I.L.T.Y!

Saturday, April 26, 2008

I know the numbers and can count 1.75 + 2.75 = 4.5
I dont need a calculator :D
holam nakon!

I have not made my mind yet whether I am a conservative or I am a liberal.
Well I dont mean in politics. I can't stay in a place for long sinceI get awfully bored and boring, and start growling and groaning. but still I am sometimes afraid of change, and well don't like to try some new things. Still there are some changes in the family that it is just me who brought them on. But there are some changes that I do not like. I get addicted very easily, does that mean I am a conservative? well, I dont know what I am. Some time I am totally revolutionary, and I am then an absolute conservative when every one else is seeking a reform. Ok, actually I have not even made my mind about my political position. I am not that positive to believe in any parties...I am naught, well :)
Some think I am blank, and boring, well I have the same idea about them. so never mind. let's keep reading !

Friday, April 25, 2008

So far so good...some steps away from the ding-dong-bell!
Rainy days seem to long for ever,
No more sunshine in the land of ports.
Spring minus this year, Double winters? mmm, maby because I was reading Snow White...
Snow White stuck in Rapunzel attire...ok then, 'Sleep no more! Macbeth does murder sleep'!

پرتلندنامه

شبهای درس-بیداری...شبهای سیاست و بارتلمی...شبهای خوابهای ناچسب و نگران...روزهای پر مسئولیت

Wednesday, April 23, 2008

دیشب خواب دیدم. خواب فرید, خواب فتان, خواب فریبا, خواب لیلا...خواب مادر و فرید...و خواب روزهای دیگر روز, خواب منی که من نبودم چون قبل, خواب منی که نمی شناختندم دیگر, نمی ترسم از فردا, فردا بهانه است....فردا نمی آید, امروزمان فرداست.

پرتلندنامه

باد بر خاک, بر راه, بر شهر, بر برزن, بر کوی, بر در, بر پنجره, بر چهره, بر روی, بر موی, بر من, بر فکر, بر روزگار, بر دل, بر نگاه, ....سلامت را از من گلایه مکن...سپرده ام بر باد.

پرتلندنامه

من گذشته ام در حال. من آینده ام در لحظه. چه قدر گمم در من.

دلم می خواد همه وسایلم را یک شب آتش بزنم. صبح که بیدار شدم از خود بپرسم: که ای؟

پرتلندنامه

آنقدر ناگهان رخ داده که دیگر احساس می کنم شاید فردا صبح که بیدار شدم دیگر پا ندارم. همه ناگهان ها آنقدر ساده رخ داد که گفتم این همه ناگهان اگر این همه ساده ناگهان می شود: کجاست آن همه اعتمادی که بر پایه ی آن این همه زنده ام شاد از منی که این همه از هم گسسته است. منی که این همه پر است از مالکیت من, که هیچ سندی بر آن نیست. کسی صبح کوری ساراماگو را بی هیچ دلیلی به چشم دید. کسی صبح دیگر نمی شناختندش. کسی صبح دیگر تنهاست. یک گربه وقتی خوابید مرد. کسی دیگر خواب ندید. کسی ناگهان آن قدر شناخته شد که دیگر کسی نشناختش. کسی کسی را دیگر دوست نداشت. کسی ناگهان بی انتظار همه فرزندانش تا غروب مرد. کسی ناگهان ترسید. و کسی از خودش متنفر شد. و کسی به همه گذشته اش شک کرد....آیه عذاب می خواهم...خسته ام از همه وعده های بهشت. بهشت با من سازگار نیست.

Thursday, April 10, 2008

پرتلندنامه 4 صبح

من و هزار خاطره. من و چراغ های جامانده روشن. من و خواب های دنباله دار. من و شبهای ناگهان بی خواب. من و فکرهای تا ابد در جریان. من و یک سرنوشت پر خاطره. من و بیداری تا صبح, تا صدای دانگ دانگ بیدار شهر. تا جهش ناگهان خورشید. تا لرزش باد در کرکره ها. من و هزار فکر نا مطمئن. من و دلخوشی تا ابد. من تا روز رستاخیز. من تا نگاه مطمئن. من تا ناگهان روزی تغییر. من تا یک قدم نزدیک تر. من تا صبح. تا صبح تاریک بی مدعا. من تا لحظه. من تا آمدنم و ماندنم و دانستنم. من تا لحظه ی دریافتنم. من تا بدانم روز که این همه بلند است, چرا کسی نترسید؟ مگر آدم ها همه چندند روی هم؟ همه شان را می خرم تا صبح. فردا من اربابم, همه تان برده, همه تان را آزاد می کنم به یک لمحه. منت آزادی تان از من. دلخوش نمانید به اربابیتان. ماندنی نیستید هیچ کدام. روضه خوان می شوید آخرش چون من. بمانید, بدانید, بمیرید, اما دلخوش... و بیدار

Tuesday, April 08, 2008

اینجا نشسته ام بر بلندای شهر. می مانم از گذشته ام, از حالم و از فردام. ای کاش روزی به زودی زود ماندگار روزگار خود شوم. ای کاش هرگز نهراسم من نیز از مرگ. ای کاش برایم روزی باشد به بلندای آشیانه ای که بر آن نشسته ام در حال. ای کاش تا فردا راه درازی باشد تا فردا شادمان از راه رسد.

Monday, March 17, 2008

دانه دانه روز, لحظه لحظه تغییر! هی از فکر تو ! هی! هی از همه دانسته هات که می فهممشان دیرتر هی! هی که بی نهایتی و من , ...من! های از این روزگار, هی

پرتلندنامه

همه چیز رنگ به رنگ می شود هی! هی تاب می خورد هی! هی باران می بارد و آفتاب می شود بعدش! هی من می ترسم و تردید می کنم و باز می گردم هی! رمه گوسپندانم کو؟ هی هی!

Monday, March 10, 2008

snail lost

I am feeling like a snail. I am happy I am moving back, but that's just the first part. My big tv, my small fridge, my suitcases, and all my khordeh-riz do not have legs. They dont follow me when I ask. They sit and I have to be a good mother for them all. I am tired. It's horrible even to think of "how to move?". I asked for help last time and kolli komakam kardand. but that can not be done one more time. khaste am. neshaste am miane hame chamedanha. tanha va khasteye khaste. fekr mikonam kash! hich, khat mizanam. hame chiz khoob ast.

portobio

That was a long day: From missing a class in the morning to a khaste night, staying up reading for the next day meeting with a prof. Long short days these are. They are long when you are in the current of time, wasting time over a cup of tea or a phone call, to delay more and more going back to your reading task. But they are so short when you look back and you remember nothing from the whole week but a few hasty moves to the class, or just a single meal you cooked from a week of seven days with three hungry meal times a day. you just remember one out of twenty one, and that means you are lost!still lost, and ooh! that's a never ending story. I am no more lost.

Sunday, March 02, 2008

خسته نیستم و خوابم می آید خیلی. چه کسی را آخر سرزنش کنم؟ راه دیگری یعنی نبود؟

Saturday, March 01, 2008

پرتلندنامه


خواب می بینم, و آنقدر ماجرا در خواب هام رنگ به رنگ می شود که دیگر وقت نمی کنم بیدار شوم











nightmare sequence